شیخ جعفر مجتهدی
در روایت صحیح در کتاب کافی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نقل کرده: خداوند متعال می فرماید: بنده ای در اثر عمل به وظائف دینی مخصوصا به نوافل به مرحله ای می رسد که من چشم بینا وگوش شنوا وزبان گویای او می شوم یعنی چشم و گوش او به عالم ملکوت گشوده می شود و بسیاری از نادیدنیها را می بیند و ناشنیدنی ها را می شنود.
وما یتقرب إلی عبد من عبادی بشئ أحب إلی مما افترضت علیه وإنه لیتقرب إلی بالنافله حتى أحبه فإذا أحببته کنت إذا سمعه الذی یسمع به وبصره الذی یبصر به ولسانه الذی ینطق به ویده التی یبطش بها ، إن دعانی أجبته و ‹ صفحه ۳۵۳ › إن سألنی أعطیته . الکافی ، ج ۲ ، ص ۳۵۲ .
عارف بزرگوار شیخ جعفر مجتهدی در یک مرحله ای از عبودیت حق تعالی قرار داشت که دارای چشم برزخی بودند و خیلی از مسائلی که باور کردن آن ها برای افراد عادی مشکل هست، آن هارا می دیدند.

در آن سفره غیر از خون نمی دیدم!
استاد مجاهدی نقل کردند :
به خاطر دارم که در معیت آقای مجتهدی، ناهار را میهمان یکی از دوستان بودیم. صاحب خانه بر خلاف قولی که داده بود سفره نسبتاً رنگینی را تدارک دیده و سرگرم کشیدن غذا بود.
جناب مجتهدی که در کنار سفره نشسته بودند غذا صرف نمیکردند ولی چشم از سفره هم بر نمیداشتند! اصرار صاحب خانه به ایشان برای طرف غذا سودی نداشت و میفرمودند:
شما راحت باشید! من چندان میلی به غذا ندارم.
دوستان میدانستند که باید به ایشان اصرار نکنند و راحت شان بگذارند، شاید صاحب خانه تصور میکرد که جناب مجتهدی نوع غذا را نپسندیده اند واز آن خوششان نمیآید!
به هر حال سفره بر چیده شد و تمامی دوستان به دنبال یافتن پاسخی برای این سئوال بودند که:
چرا ایشان گرسنه از سر سفره برخاستند و حتی لقمهای از غذا تناول نکردند؟!
فردای آن روز به خدمت شان شرفیاب شدم. تنی چند از دوستان نیز حضور داشتند. مرحوم مصطفوی از ایشان پرسید:
دیروز ظهر، چرا غذا میل نفرمودید؟!
گفتند:
آقاجان! من در آن سفره غیر از خون نمیدیدم! این غذا از پول نزول تهیه شده بود و خوردن نداشت!
ما همگی صاحبخانه را میشناختیم، مردی نبود که آلوده به نزول باشد. زندگی متوسطی داشت و با عفاف و کفاف زندگی میکرد و هضم فرمایش جناب مجتهدی برای دوستان دشوار بود.
ساعتی گذشت و مردی که دیروز مهمانش بودیم، آمد، هنگامی که آقای مجتهدی برای تجدید وضو از اتاق بیرون رفتند، آقای مصطفوی از آن مرد پرسید:
غذای دیروز را از چه پولی تهیه کرده بودید؟!
گفت:
من به آقا قول داده بودم که برای ناهار غذای سادهای تهیه کنم ولی همسرم اجازه نداد و گفت که ما باید به بهترین وجه از این مرد خدا پذیرایی کنیم! من هم ناگزیر شدم که از همسایه خود حاجی فلان مقداری پول قرض کنم!
آقای مصطفوی که همسایه آن مرد را خوب میشناخت، گفت:
حالا معلوم شد که چرا آقای مجتهدی دیروز غذا نخوردند، همسایه این مرد در بازار قم به دادن نزول و گرفتن بهره پول مشهور است و چون غذای دیروز از پول ربا تهیه شده بود، جعفر آقا تمایلی به خوردن آن نشان ندادند و امروز هم فرمودند: در آن سفره غیر از خون نمیدیدم!